سلنا دختری از جنس ماهسلنا دختری از جنس ماه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

˙·٠•●♥ ســـــلنا هدیه ناب خـــــــدا ♥●•٠·˙

جشن تولد دوسالگی با تم حیوانات جنگل

عزیز دل ماما سال دوم از زندگیت هم به پایان رسید و ما خوشحال از بودنت،برای این خوشحالی هر سال جشنی تدارک میبینیم که شادی مون رو با عزیزانمون قسمت کنیم،برنامه مون برای امسال این بود که تو آلاچیق(اوبا) بزرگی که تو مجتمع گردشگری ولزیر درست کردن برات یه تولد سنتی بگیریم، و از شانس خوب ما امسال خاله فرحناز هم ایران بود و میتونست تو جشن تولدت شرکت کنه،برای همین هم تم تولدت رو حیوانات جنگل انتخاب کردیم که به فضای اونجا هم بخوره و .....چون تاریخ دقیق تولدت وسط هفته بود قرار بر آخر هفته بود که به تحویل پروژه های من خورد و مجبور به عقب انداختن شدیم و هی هر هفته یه برنامه ای پیش اومد و خلاصه که موقع رفتن خاله فرحناز فرا رسید و یک شبه تصمیم گ...
7 بهمن 1394

دخترم تولد دوسالگیت مبارک

دو سال چقدر زود گذشت انگار همین دیروز های نزدیک بود که من فهمیدم دیگر یکی نیستم و دوتا شده ام انگار همین دیروزهای نزدیک بود که من زیر پوست تنم حس کردم قلبی با قلب من یکی شده است انگار همین دیروزهای نزدیک بود که تکان هایت را حس کردم و دانستم تنها نفس نمیکشم بعد دیگر تقسیم لحظاتم بود با تو . . .باتو عشق کوچکم شب آخر رسیده بود و قرار بود که فردا صبح زمینی شوی و من در هیجان لحظه ی دیدار خوابم نمیبرد در عین حالی که بی تاب دیدارت بودم اما می اندیشیدم هیچ وقت دیگر انقدر نزدیک به من و در من نخواهی بود دلم تنگه  برای تمام لحظه های نه ماه بارداری , لحظه های هم آغوشی روح هایمان در یک کالبد دلتنگ ضربه هایت تکان هایت و طنین...
7 بهمن 1394

24 ماهگی و اتمام دوسالگی

 از شلوغ کردن روزانه تو خونه مامانی خسته ای و داری تلوزیون میبینی بعد از بازگشت از سفر رفتی به فرهان جون سر بزنی 22 مرداد هم تولد دلسا جون بود و شما هم دعوت بودی ولی چون خیلی شلوغ میکنی و به همه چی دست میزنی از اول مراسم نبردمت و دلم هم نیومد که کلاً نبرم واسه همون با مامانی موندی و بعد اینکه پذیرایی تموم شد و همه چی جمع شد زنگ زدم بابا شما رو هم آورد چون تولد خیلی دوست داری... اینم دلسای نازنازی بدو ورود کمی نشستی و همه چیز رو از زیر چشم گذروندی و پاشدی اول 1 بادکنک گرفتی و قبل دلسا برای عکس نشستی فداش بشم دلسا ببین چه مثل خانم ها ...
20 دی 1394

سومین روز دختر سوگلی

دخترم , دردانه ی زیبایم , عزیزتر از جانم , پاره ی تنم دوستت دارم صدای دلنوازت را , نگاه های معصومانه ات را , شیطنت های کودکی ات را اشک های بی کینه ات را , دل پاک و مهربانت را همه و همه را دوست دارم میدانی . . . تو مژدگانی تمام مهربانی های عالمی تو بهترین همدم و مونسی تو ارزنده ترین هدیه‌ی خدا بر روی زمینی و در یک کلام تو رحمت کاملی تو را باهمه ی وجود دوست میدارم دخترم همیشه خوب باش و خوب بمان و شاد باش   دخترکم زود بزرگ نشو جان مادر . . . کودکیت را بی حساب میخواهم و در پناهش جوانیم را ...
18 دی 1394

اولین سفر سلنا به بندر انزلی...

سلنا خانم به علت شلوغی و بی قراری زیاد شما تو ماشین 2 سال هست که مسافرت بیش از 1 ساعت برامون مقدور نبوده و جرات همچین ریسکی رو هم نکرده بودیم چون به هیچ عنوان محدودیت رو قبول نمیکنی و تو ماشین پدرمونو در میاری...ولی دیگه از کار زیاد خسته شده بودیم و یه استراحت لازم داشتیم ،دلمون رو زدیم به دریا و تصمیم گرفتیم با خونواده صفاخاله و مامانی اینا 3 خانواده بریم بندر انزلی که زیاد هم دور نباشه،بالاخره برنامه رو چیدیم و با هزار سلام و صلوات راهی شدیم که شما دوام بیاری تو ماشین...صفاخاله هم اومد تو ماشین ما  تا شاید 2 تایی بتونیم از پس شما بربیایم،خدا رو شکر به خاطر صفاخاله خوب راه اومدی و بالاخره رسیدیم و اونجا هم به خاطر ...
17 دی 1394

23 ماهگی طلا خانم

بازم بازی تو حیاط ولی همچنان از برگها میترسی دستت رو میکشی که به برگها نخوره کیمیا جون هم اومد و آب بازی شروع شد بازم داری کیمیا جون رو بوس میکنی دور از چشم من بابا بستنی رو داده دستت شما هم چه حالی میکنی ببینم عینک مامان بهم میاد!! برای بابا جون گل آوردی تو داغی تابستون به زور گفتی این جلیقه رو تنم کن ...
16 دی 1394