سلنا دختری از جنس ماهسلنا دختری از جنس ماه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

˙·٠•●♥ ســـــلنا هدیه ناب خـــــــدا ♥●•٠·˙

جشن نامگذاری پرنسس

پرنسس من،جمعه 15 شهریور 92 هفتمین روز بدنیا اومدنت بود که مصادف با روز دختر و میلاد حضرت معصومه بود،و تو هنوز بخاطر زردی زیر دستگاه بودی. ولی مامانی با اینکه خسته از تهران اومده بود نذاشت مراسمت عقب بیوفته و همه رو برای شام دعوت کرد تا طبق رسومات برات اسم انتخاب کرده و تو گوشت بخونن.تعدادی از عکس های مراسم اون روز رو برات میذارم تا برگی از دفتر خاطراتت بشه و وقتی مرورشان کردی لذت ببری... اینجا تازه از زیر دستگاه درت آورده بودیم (عروسکم خیلی خسته بود) بعد از خوردن شام شما تو بغل ماما از روی فرش صورتی که آنا پهن کرده بود حرکت کردیم و رفتیم پیش حاج بابا و حاج بابا با اذان و اقامه اسم پرنسس...
25 شهريور 1392

روز شکفتن غنچه باغ زندگیمون

سلنای عزيز و دوست داشتني ،شنبه 9 شهریور 1392 شمسي مطابق با 23 شوال 1434 قمري  و 31 آگوست 2013 ميلادي ، ساعت 9:15 بامداد ، در بيمارستان آریا تهران با زحمات فراوان جناب آقای دکتر ملکی چشم به این جهان گشود و شد همه‌ي هستي مامان و باباش ... لحظات سختی بود.... مادر شدن .... مسئولیت یک فرشته پاک زمینی.... فرشته ای که در آن دقایق فقط یک نقطه وصل به این دنیا دارد آن هم "مادر" است....و فرشته کوچک به جستجوی "مادر"است... عکس هایی رو که بابایی در اولین دقایق ورودت به این دنیا ازت گرفته برات میذارم  و بالاخره بعد کلی داد و فریاد و جیغ زدن آوردنت تو اتاق خودمون ...
18 شهريور 1392

حرکت به تهران برای شکفتن گل دخترم

  عروسکم،با هماهنگی که با آقای دکتر ملکی انجام دادیم قرار شد شنبه 9 شهریور صبح ساعت 7 بیمارستان باشیم.جمعه 8 شهریور من و بابا و مامانی با ماشین(بخاطر شما)راهی تهران شدیم.آنا جون هم یکروز قبل با هواپیما رفته بود.ظهر که رسیدیم تهران به اتفاق آنا رفتیم ونک و ولیعصر و بلوچ واسه خرید.آخرین روزی بود که تو دنیای کوچیکت بودی و همچنان مامان استراحت نداشت.طفلک دخترم ،تا آخرین لحظه بدنیا اومدن،مامان بدجنس نمیذاشت استراحت کنی،یا پشت کامپیوتر بود یا بیرون در حال خرید... ...
15 شهريور 1392
1