سلنا دختری از جنس ماهسلنا دختری از جنس ماه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

˙·٠•●♥ ســـــلنا هدیه ناب خـــــــدا ♥●•٠·˙

یه اتفاق خیلی بد...

                                                                گذاشتن این پست برام خیلی بد و سخته و خاطره بدی رو دوباره یادم میندازه،ولی خواستم اینم بذارم تا بزرگ شدی و دیدی اش ببینی که چه آتیش هایی میسوزوندی و چه بلاها که سرمون نیاوردی... با توجه به علاقه شما به عینک های مامانی و شکوندن چند تا از اونا مامانی می...
12 دی 1394

واکسن پایان 18 ماهگی

عسلم باز وقت 1 واکسن دیگه رسید و استرس ما هم شروع شد از همه شنیده بودم که واکسن 18 ماهگی خیلی اذیت داره و نگران بودم که چجوری تو رو یه جا بنشونیم تا درد نداشته باشی بالاخره روز موعود فرا رسید و به اتفاق مامانی رفتیم بهداشت ، مراقبت رو انجام دادن ولی گفتن واکسن روزهای دوشنبه هست باید پس فردا بیاین.دوباره برگشتیم و دوشنبه بردیمت برای واکسن،طفلی دخترم خیلی جیغ زدی و گریه کردی ولی قبل رفتن بهت تب بر و ضد درد داده بودم بالاخره آروم شدی و از ظهر تب و درد شروع شد و وقتی اومدیم خونه دیدی دیگه نمیتونی پات رو تکون بدی نشسته بودی روی تشکت و فقط 1 پات رو تکون میدادی و اونی که درد داشت دراز کرده بودی و هی دست میزدی بهش،انقدر هیچ وقت یه جا بند...
18 مرداد 1394

رفلاکس معده پرنسس

                                         خوشگل خانم،چند مدت بود همش حالت تهوع داشتی و وقتی بهت غذا میدادم یا بعد غذا خوردن همش حالت تهوع بهت دست میداد.همش انگار یه چیزی تو گلوت مونده بود،واسه همین وقتی برای مراقبت بردیمت پیش دکتر ،موضوع رو بهش گفتم و ایشون هم شما رو برای سونوگرافی نوشتن.بالاخره وقت سونوگرافی برات گرفتیم و وقتی که رفتیم دکتر سونو کنه خیلی جیغ و داد کردی و نمیذاشتی مایع رو رو شکمت بزنه و ...بالاخره با مصیبت سونو انجام ش...
28 خرداد 1393

سرماخوردگی و مسمومیت شدید

                                     عسل خانمم،بعد مراسم ختم خدابیامرز عمو نادر شما دچار مسمومیت و نوعی سرماخوردگی شدی که دکتر گفت یه بیماری فصلی هست و اکثر بچه ها گرفتن،وقتی دومین روز رفتیم دکتر 300 گرم وزن کم کرده بودی. بیماری خیلی بدی بود هرچی بهت غذا و شیر میدادم همه رو برمیگردوندی و اسهالت هم دفعاتش زیاد بود.تب شدیدی هم داشتی...انقدر آب بدنت کم شده بود که فقط شیر میخواستی،چون بعد 5 روز هنوز خوب نشده بودی دوباره بردیمت دکتر که برات سرم غذایی ب...
4 خرداد 1393

بیماری پوستی روزه آ

                                              بیستم فروردین وقت دکترت بود تا برای مراقبتهای ماهانه پیش دکتر صالحزاده ببریمت،مشکل خاصی هم نداشتی و دکتر بعد از معاینه و اندازه گیری قد و وزنت گفت که این ماه رشد خیلی خوبی داشتی.از فردای اون روز ، بعد از یک استفراغ خیلی شدید تب خیلی شدیدی گرفتی.3 روز تبت اصلاً پایین نیومد و من هم تا صبح بیدار میموندم و تبت رو چک میکردم و پاشویه میکردم.طفلک دخترم اصلاًحال ن...
25 ارديبهشت 1393

سلنا و کولیک شدید

دخترکم،بعد از اینکه از زردی خلاص شدی از 15 روزگی کولیک(قولنج روده)شروع شد. دکتر گفت تا 6 ماهگی کاملاً طبیعی هستش و برات دارو نوشت...بعد از مراسم نامگذاری مامانی اینا یک هفته خونه ما بودن(بخاطر رفت و آمد مهمونا)،ولی بعد اینکه اونا رفتن من موندم و یه نی نی کوچولوی جیغ جیغو که از بچه داری هم هیچی بلد نبودم...بعد دو روز دیگه مامانی نذاشت خونه خودمون بمونیم و رفتیم تا حدود دو ماهگیت اونجا بودیم،نگهداری ازت برام خیلی سخت بود.طفلک مامانی خیلی برات زحمت کشید. روزهای خیلی سختی بود...صبح تا شب فقط جیغ میزدی و تو بغل بودی،اگه میذاشتیمت زمین دادت بلند میشد...همه بسیج میشدن تا بتونیم تورو نیم ساعت بخوابونیم.مامان فدات بشه دلم برات کباب ...
10 آذر 1392

زردی سلنا

  نازگل مامان،سه روز بعد از مرخص شدنت از بیمارستان که دوباره برای کنترل بردیمت بیمارستان،با آزمایش گرفتن ازت دکترت گفت که زردیت زیاده (17.8) و بهتره بستری بشی.ولی ماهم راهی اردبیل بودیم... بالاخره تو گرمای تابستون راه افتادیم (بخاطر گوش شما هم نمیتونستیم با هواپیما بیایم) و بلافاصله بعد از اینکه رسیدیم اردبیل بردیمت دکتر،و اونم با گرفتن آزمایش مجدد و بالاتر رفتن زردیت (18.6)گفت باید بستری بشی.ولی ما قبول نکردیم و دستگاه رو کرایه کردیم و آوردیم تا خونه زیر دستگاه بذاریمت... با خاله جون 3 روز تو اتاق با بخاری روشن(تو گرمای تابستون)نخوابیدیم و ازت مراقبت کردیم تا بالاخره بعد از 3 روز زردیت به 9 رسید.طفلک ...
20 شهريور 1392
1