زردی سلنا
نازگل مامان،سه روز بعد از مرخص شدنت از بیمارستان که دوباره برای کنترل بردیمت بیمارستان،با آزمایش گرفتن ازت دکترت گفت که زردیت زیاده (17.8) و بهتره بستری بشی.ولی ماهم راهی اردبیل بودیم...
بالاخره تو گرمای تابستون راه افتادیم (بخاطر گوش شما هم نمیتونستیم با هواپیما بیایم) و بلافاصله بعد از اینکه رسیدیم اردبیل بردیمت دکتر،و اونم با گرفتن آزمایش مجدد و بالاتر رفتن زردیت (18.6)گفت باید بستری بشی.ولی ما قبول نکردیم و دستگاه رو کرایه کردیم و آوردیم تا خونه زیر دستگاه بذاریمت...
با خاله جون 3 روز تو اتاق با بخاری روشن(تو گرمای تابستون)نخوابیدیم و ازت مراقبت کردیم تا بالاخره بعد از 3 روز زردیت به 9 رسید.طفلک دخترم روز نامگذاریت که مامانی برات جشن گرفته بود زیر دستگاه بودی و 2 ساعت در آوردیمت تا اسمت رو حاج بابا بذاره و دوباره گذاشتیمت زیر دستگاه....خیلی روزهای سخت و درد آوری بود...
((راستی دخترکم ظهر که رسیدیم اردبیل آنا جون و حاج بابا زحمت نهار رو کشیده بودن و آنا جون به کمک زن عمو برات از دم در تا اتاقت فرش قرمز پهن کرده بودن و روشو پر شمع و شکلات کرده بودن.حاج ماما و آیلین و خاله جون و سینا باتفاق باباجون و دایی ها و عمو وکیمیا هم خونه ما بودن.))
اینا هم عکس هایی از دخترک معصومم زیر دستگاه
بعضی مواقع هم انقدر ورجه وورجه میکردی که از زیر دستگاه در می اومدی
اینجا هم داشتی انگشت شصتت رو میمکیدی...
اینم بالاترین رقم آزمایشات
فدات بشم دختر پاکم،اون روزا خیلی عذاب کشیدی،خیلی سختت بود که با چشم بند چشمهای خوشگلت رو میبستیم.انقدر حرارت به بدنت میخورد پوستت خشک میشد.
اینم گلی بود که دایی جون برات آورده بود.