سلنا دختری از جنس ماهسلنا دختری از جنس ماه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

˙·٠•●♥ ســـــلنا هدیه ناب خـــــــدا ♥●•٠·˙

بای بای پوشک...

نازگلم بعد از می می دومین پروژه وحشتناک پوشک گیری بود که میخواستم بعد عید که هوا گرمتر شد اینکار رو انجام بدم ولی تازگی ها خیلی اذیت میشدی و هی میگفتی نبند.اول بهمن(اواخر بیست و نه ماهگی) بود که مامانی گفت امتحان کنیم اگه استقبال کرد ادامه بدیم و اینچنین شد که روزگار ما شروع شد... روز اول مامانی هر نیم ساعت میبرد و همکاری ات هم خوب بود چون میخواستی بری اونجا بازی کنی روز دوم تقریباً یاد گرفته بودی و استرسش رو داشتی که جیش نکنی ولی از روز سوم خودت میگفتی که بریم دستشویی و از استرست تند تند میرفتی ولی هنوز شبا پوشک میبستو.برای راحتی خودم و شما هم شورت آموزشی خریدم تا اگه خدای نکرده یادت رفت بگی مشکلی پیش نیاد،ولی خدا رو شکر ه...
7 اسفند 1394

بای بای می می...

و اما به سخت ترین قسمت داستان رسیدیم،کاری که برام انجام دادنش مثل یه کابوس بود و خیلی استرسش رو داشتم... دختر گلم تو سن 18 ماهگی با توجه به رشد خوب وزنی ات دکتر صالحزاده گفتن که مناسبترین زمان برای از شیر گرفتنت هست،خیلی فکر کردم ولی دلم نیومد این کار رو بکنم چون تو قرآن هم توصیه به 2 سال شیردهی شده تصمیم داشتم دینم رو کامل بهت ادا کنم و بعد دو سالگی اینکار رو انجام بدم ولی متاسفانه بعد 18 ماهگی وابستگی ات به شیر خوردن خیلی زیاد شد و استرس ام برای جدا کردن هر روز بیشتر میشد چون طول شبانه روز شیر میخواستی و منم تا صبح 1 ساعت هم نمیتونستم استراحت کنم و به پیک کاری ام هم خورده بود و کلا ماههای آخر خیلی اذیت شدم ...خلاصه مطلب اینکه...
26 بهمن 1394

تقدیم به فرزندم...

             تقدیم به فرزندم زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را زود بزرگ نشو فرزندم!   ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام ...   ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر... &...
9 بهمن 1394

پوزش از بابت غیبت طولانی.......

سلام دخترم،نازنین ماما بعد یه غیبت خیلی طولانی اومدم تا از روزگار با تو بودن بگم.عسلم امسال مشغله کاری ام خیلی زیاد بود و اصلاً فرصت نداشتم وبلاگت رو بروز کنم، شلوغی شما هم به اندازه ای زیاد شده که من از 7 صبح تا 2 شب یا با شما ور میرم و یا موقع خواب شما کارهامو انجام میدم استراحت هم برام بی مفهوم شده،حالا که کمی سرم خلوته اومدم عکسهارو  باز کردم آپ کنم تازه فهمیدم که چه زمان زیادی گذشته و چقدر بزرگتر شدی.....با وجود نداشتن زمان عکس های هر ماه رو آرشیو کرده بودم تا اولین فرصت آپلوود کنم،و حالا اومدم با کلی پست های جدید غیبت ام رو جبران کنم....پس بزن بریم....   ...
11 دی 1394

بدنیا اومدن فرهان کوچولووووو

فرهان کوچولو پسر خاله مامان و داداش ارشان و اشکان هست که 93/9/25 بدنیا اومد. و شما دیگه کوچکترین عضو خانواده مامانی نیستی ،امیدوارم همبازی خوبی برای هم باشین. اینم چند تا از عکس های فرهان کوچولو در اولین روز تولدش تو بیمارستان . ...
28 آذر 1393

دخترم باشی...

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی ♥ ♥   و بهترین غزل توی دفترم باشی ♥ ♥  تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید ♥ ♥ ♥ و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی ♥ ♥  خدا کند که ببینم عروس گلهایی ♥ ♥ خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی ♥ ♥ خدا کند که پر از عشق مادرت باشی ♥ ♥ خدا کند که پر از مهر مادرم باشی ♥ ♥ همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد...
12 شهريور 1393

فوت ناگهانی عمو نادر

سلنای ماما،6 اردیبهشت سال 93 خونه مامانی بودیم که عصر مهوش زن عمو زنگ زد و گفت که نادر عمو تو مغازه با سکته قلبی فوت کرده،خبر خیلی بدی بود. همه رفتن تهران و جنازه اش رو تحویل گرفتن و آوردن تا به وصیت خودش اردبیل دفنش کنن و مراسمش اردبیل برگزار شد. خدابیامرز نادر عمو خیلی به گردن ما حق داشت،هیچ وقت محبت هاشو فراموش نمیکنیم.... عزیزم وقتی که شما تهران بدنیا اومدی بعد از مرخص شدن از بیمارستان 4 روز خونه اونا بودیم خدابیامرز نادر عمو چند روز سرکار هم نرفت و همه خانواده اش برامون سنگ تموم گذاشتن،حتی بعد اینکه ما اومدیم اردبیل شناسنامه شما رو هم چون ما اونجا نبودیم اون خدابیامرز گرفته بود. روحش شاد و یادش گرامی..... ...
1 خرداد 1393

مادر که باشی...

مادر که باشی باید دلی داشته باشی به وسعت دریا و سعه ی  صدری به گستردگی عالم ... مادر که باشی باید قوی باشی و توانمند، باید محکم باشی و استوار باید دستانی داشته باشی پر توان باید پنجه هایی داشته باشی پر زور تا وقتی کودک سنگینت را- که حالا دیگر بزرگ شده اما همچنان نیازمند آغوشت –در آغوش می گیری پنجه هایت چنان در هم محکم گره بخورند که او را ایمن نگه دارند و به او اطمینان بدهند که هرگز نخواهد افتاد ... مادر که باشی باید آغوشت همیشه گشوده باشد حتی زمانی که خودت ناراحتی، خسته ای ،درد داری و حتی زمانی که خودت نیازمند آغوش پر مهر مادرت هستی... مادر که باشی باید پاهایی داشته باشی ...
27 فروردين 1393

یک عیدانه مادرانه

دخترم با تو سخن مي گويم ‏ زندگي در نگهم گلزاريست ‏ و تو با قامت چون نيلوفر،شاخه ي پر گل اين گلزاري ‏ من به چشمان تو يک خرمن گل مي بينم ‏ گل عفت ، گل صدرنگ اميد ‏ گل فرداي بزرگ گل فرداي سپيد چشم تو آينه ي روشن فرداي من است ‏ گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ ‏ کس نگيرد زگل مرده سراغ دخترم با تو سخن مي گويم ‏ ديده بگشاي و در انديشه گل چينان باش همه گل چين گل امروزند ‏ همه هستي سوزند ‏ کس به فرداي گل باغ نمي انديشد ‏ آنکه گرد همه گل ها به هوس مي چرخد ‏ بلبل...
21 فروردين 1393