سلنا دختری از جنس ماهسلنا دختری از جنس ماه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

˙·٠•●♥ ســـــلنا هدیه ناب خـــــــدا ♥●•٠·˙

بای بای می می...

1394/11/26 0:10
1,406 بازدید
اشتراک گذاری

و اما به سخت ترین قسمت داستان رسیدیم،کاری که برام انجام دادنش مثل یه کابوس بود و خیلی استرسش رو داشتم...

دختر گلم تو سن 18 ماهگی با توجه به رشد خوب وزنی ات دکتر صالحزاده گفتن که مناسبترین زمان برای از شیر گرفتنت هست،خیلی فکر کردم ولی دلم نیومد این کار رو بکنم چون تو قرآن هم توصیه به 2 سال شیردهی شده تصمیم داشتم دینم رو کامل بهت ادا کنم و بعد دو سالگی اینکار رو انجام بدم ولی متاسفانه بعد 18 ماهگی وابستگی ات به شیر خوردن خیلی زیاد شد و استرس ام برای جدا کردن هر روز بیشتر میشد چون طول شبانه روز شیر میخواستی و منم تا صبح 1 ساعت هم نمیتونستم استراحت کنم و به پیک کاری ام هم خورده بود و کلا ماههای آخر خیلی اذیت شدم ...خلاصه مطلب اینکه تو اواخر 26 ماهگی تصمیم گرفتیم پروژه رو شروع کنیم و مصادف بود با ایام تاسوعا و عاشورا که خاله جون و صفا خاله پیشنهاد دادن بریم خونه اونا بمونیم و تو شلوغی و جمع و با کمک اونا کمتر اذیت بشیم...بالاخره رفتیم و بابا برگشت و ما یه هفته موندیم و پروژه شروع شد(نا گفته نماند یک ماه قبل به توصیه دکتر کم کردن شیردهی رو شروع کرده بودیم و فقط روزها یک بار صبح بعد خواب و یکبار ظهر موقع خواب مجاز بود و بقیه رو ماژیک میزدم و میگفتی اووف شده و کوتاه میومدی ولی بی تابی اش رو داشتی و هی میگفتی اوفی توخدامادی؟خنده)اولین روزی که رسیدیم تو رفتی خونه خاله جون و من رفتم خونه مادر بزرگ تا من نباشم و با صفا خاله بخوابی و روزهای بعد هم میرفتیم بیرون و پارک و... که خسته میشدی و همون تو ماشین خوابت میبرد و بالاخره از شب عاشورا دیگه شب هم قطع شد و با صفا خاله کلی شیطونی میکردی و صفا خاله میپیجید تو پتو و میگفت بلله کردم تو رو و هی تو بغلش راه میرفت و بهت قصه میگفت نهایتا خسته میشدی و خوابت میبرد نصفه شب هم به هوای همیشه بی تابی میکردی ولی انقدر خسته میشدی که نهایتا بعد چندتا نق دوباره خوابت میبرد و صبح که 6 7 بیدار میشدی خاله جون از اتاق میبرد بیرون تا بهت صبحونه بده و منم یکم بخوابم و مورد دیگه این که قبلا با شیشه شیر نمیخوردی و این یکم کار رو مشکل کرده بود برای اینکه بی تابی شبت بهتر بشه دوباره برات تو شیشه شیر دادیم و یدونه هم پستونک خریدیم تا شاید با انس به اونا راحت بخوابی و وقتی تو شیشه خاله بهت شیر داد خوردی و صفا خاله هم که پستونک رو بهت داد بر خلاف انتظارم خوشت اومد چون ماههای اول تولدت برای شیشه و پستونک خیلی تلاش کردیم ولی اصلا نگرفتی انتظار نداشتم قبول کنی... و با اونا دیگه شبا هم راحت میخوابیدی و خلاصه که با کمک خاله جون و صفاخاله به راحتی این پروژه به پایان رسید. خدا اونا رو هم خیر بده و عاقبت بخیر بشن که همیشه تو سختترین شرایطمون کمک حالمون هستن،دست خاله جون رو هم میبوسیم که برام همیشه مادری میکنه و محبتش مثل یه مادر هست بهم.محبتبوس

Andere linien

یه عکس از اولین شیشه شیر و پستونک خوردنت که از هر دوتا خوشت اومده و میخوای هر دو رو بخوریخندونک

Liebe linien

Liebe linien

Liebe linien

اینم تصویری از بلله شدن توسط صفا خالهقه قهه

Liebe linien

اینجا هم بلله میخواد در برهخندونک

Andere linien

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)