سلنا دختری از جنس ماهسلنا دختری از جنس ماه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

˙·٠•●♥ ســـــلنا هدیه ناب خـــــــدا ♥●•٠·˙

30 ماهگی جیییییییگر

1394/12/18 0:14
986 بازدید
اشتراک گذاری

totalgifs.com alfabeto-atualizanda gif gif FEETBK0.giftotalgifs.com alfabeto-atualizanda gif gif FEETBK3.gif

بازم خونه خاله تشریف فرما شدین و شروع .......

دنج ترین جا برای شما همین نقطه ست

اسباب بازی هاتو بردی با خاله بازی کنی و هی میگی خاله بیا بازی

موقعی که داشتیم آماده میشدیم بریم خونه خاله طبق معمول هی خرده فرمایش داشتین و یکی اش هم این بود که رفته بودی تو کمد میگفتی ببند بمونم توش که منم بالاخره بستم و نگو انگشتت از پشت لای در مونده............بدبوجیغ بنفش و خلاصه که ناخن کبود و آماده افتادن شد...به همه نشون میدادی و توضیحات لازم رو میدادی و اینجوری هی چک میکردی که چسب داشته باشه...

اینم از شیرینکاریه ای داخل ماشین با صفا خاله...میگفتی پاستیل رو بنداز رو صورتم اینجوری بمونه

و حالا وقت مناجات رسیده....

بمیرم برات که انقدر ما از دست تو مهر رو تو دستمون نگه میداریم شما هم هی خم میشی مهر رو ور میداری و تو دستت نگه میداری...فکر میکنی اینم از آداب نماز خوندن هستخندونک

خدایا حاجت همه رو روا کن....

الهی آمین....

یه شکار لحظه ها از غذا خوردن با سارا جون که دهنت این هوا باز میشه من بخوام غذا بدم دهن کبپ میشه..

وقتی دیدی همه دارن سفره پهن میکنن زود برای خودت جا گرفتیخنده

دوربین دیدنی این شکلی میشی

نمیدونم به چه انگیزه ای هی وسط دو تا فرش دراز میکشیدیمتفکر

حالا بریم سراغ سرآشپز سلنا برای تهیه پیراشکی...

از همکاری برای پختن پیراشکی خسته شدی و رفتی سراغ علی عمو و گفتی تو ظرف خودم  آش بده بخورم و شکار لحظه ها...

اینم از تقلید سعید داداشسکوت

تلاش برای دولا کردن بالش و وقتی نمیشد عصبانی میشدی

با صفا خاله رفتی حموم و خاله برات سمیت(سیب زمینی)درست کرده و در حال صرف کردن هستین

هی ژست میگیری و میگی ماما عکس بندازمتفکر

یه صحنه هم با حضور جسی سگ با ادب سینا داداش که شما هم هیچ ترسی ازش نداری

هی بهش میگی جسی بشین..

اموال به تاراج رفته از علی عمو و سلوا جون

با این کلاه عمو و صندل سلوا معرکه ای برای خودت درست کرده بودی و دل ساوا جون رو خون کردی

یه صحنه دیگه از زورگویی های شما و اموال سلوا

حضور سبز پرنسس سلنا در ایام دهه فجر برای تدارکات جشنواره ملی کودکان ایران اسلامی

خسته از پیاده روی روی بنر

نظارت عالیه سازمان آموزش و پرورش

یه عکس از پایان کار صحنه با حضور سلوا خانم تو محل جشنواره

خانم برای خرید تشریف بردن و منتظرن کار ماتموم بشه...

حوصله شون سر رفت و یه سر به پشت میترین زدن ببینن چه خبرهتعجب

کاملا ریلکس در حال بررسی...

لوس بازی برای صفا خاله

بازم ادای سعید داداش رو در میاری و با تا کردن بالش درگیر هستی

و درگیر برای انداختن پاها

صحنه کمتر دیده شده از شما ،از شدت خستگی موقع خوابوندن آوا خودت خوابت برده

شور و حال ایام دهه فجر همچنان جاری ست و شما با پرچم با خاله جون تمرین سرود ایران ایران میکنی

خیلی وقته میگفتی از پرچم کیمدی ها برام بخر و بالاخره آرزوت برآورده شد و سعید داداش یه پرچم بهت داد

در کنار پرچم بر افراشتن به غذا پختنت هم ادامه میدی

تعجبتعجبدیگه کلاه عمو رو داغون کردی

برای پروژه ناتمام پوشک دمپایی نو خریدیم و شما طبق روال تو این نقطه دنج داری امتحانش میکنی

و بالاخره موفق شدی با سعید داداش مثل خودش دراز بکشی و هی میگی دمپایی مو نگاه کن ، آوا خانم هم که بغل خودت همونجوری خوابوندی جای خود داردقه قهه

دمپایی نو رو به پای آوا خانم پوشوندی و تو جایگاه مخصوص خودت نشوندی و براش تولد گرفتی و هی میخونی براش تولدت مبارک...

یه خواب عمیق  3 ساعته بعد حموم داغ

پرنسس تو تولد کیمیا جون

کیمیا جونو نمیذاری رو صندلی خودش بشینه

دو تا عروسکها دارن شکلات میخورن

همچنان نگران مالکیت صندلی

دخترم غرق تماشای دخترعموش

بالاخره با یه صندلی اضافه ختم بخیر شد

تو یه چشم بهم زدن شما رو میز بودی ...تعجب

خونه آنا جون خودت رو عروس کردی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)