سلنا دختری از جنس ماهسلنا دختری از جنس ماه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

˙·٠•●♥ ســـــلنا هدیه ناب خـــــــدا ♥●•٠·˙

دومین سیزده بدر با پرنسس(1394)

دخترم خوشحالم که دومین سیزده بدر زندگی ات رو هم تجربه کردی و هر روز داری بزرگتر و بزرگتر میشه(والبته شلوغ تر)و تجربه ات از محیط اطرافت بیشتر میشه ، یواش یواش دیگه از سالهای بعد باید سبزه گره زدن رو هم شروع کنی... امسال بر خلاف همیشه که میرفتیم تنگ رفتیم کنار سدی که خان دایی جدیدا پروژه اونجا رو گرفته بود و کلا جای با صفایی بود و طبق روال همه خاله جون ها و دایی های مامان با هم بودیم و امسال دوست رحیم عمو اینا هم از تبریز اومده بودن و 1 خانواده دیگه هم اضافه شده بود.کلی واسه خودت حال کردی،چون محوطه بازی بود هی واسه خودت میدویدی و دور میشدی و همه بسیج بودن تا تو رو برگردونن چون هیچ ترسی نداری و هر چقدر بشه دور میشی،بیشتر...
23 مرداد 1394

مروارید پانزدهم و شانزدهم هم در اومدن

روزهای عید خیلی کم غذا شده بودی و به عبارتی اصلا غذا نمیخوردی و بعد چند روز احساس کردم تب هم داری و بعد یه معاینه دیدم بله 2 تا مروارید دیگه جوونه زدن و شما رو اینقدر بد اخلاق کردن...   ...
22 مرداد 1394

عید نوروز 1394

میخوام هفت سین عید رو با یاد تـو بچینم سبزه را با یاد روی سـبزه ات سمنو به یاد شیرینی لبـخندت سایه دانه به رنگ چشـم هایت سرکه با یاد ترشی مـهربانیت سیب با یاد تردیه گـونه هایت سکه با یاد درخشـش قلبـت سیر با یاد تنـدی کلامت با همه خوبـی ها و بـدی هایت دوسـتت دارم سلنا و بابایی در کنار سفره هفت سین سفره هفت سین با زحمت آنا جون کادوهای دو تا پرنسس ها اینم از عیدی حاج بابا برای شما و عیدی حاج بابا برای مامان وبابا آنا جون داره عیدی ات رو میده ولی ...
22 مرداد 1394

دومین چهارشنبه سوری باحضور سلنا خاتون

ملوس خانم بازم طبق روال همیشه چهارشنبه سوری برای شام خونه حاج بابا بودیم و از عصر برای کمک رفتیم پیش آنا و شما هم مثل همیشه با شلوغ کردن و بهم زدن کلی کمکمون کردی،بعد اینکه عمو اینا اومدن بابا آتیش چهارشنبه سوری رو برپا کرد و چون سال پیش کوچولو بودی و نمیفهمیدی امسال برات جالب بود ولی زیاد نزدیک نمیشدی و میترسیدی.... بدو ورود رفتی سراغ دراور آنا جون بعد بپر بپر باری رو تخت آنا(موهات هم بالاخره کمی بلند شدن و بقول خاله جون مثل فرچه شدن ) ژست دختر عموها برای عکس گرفتن و تعجب شما از دیدن آتیش از ترست رفتی بغل حاج بابا ...
21 مرداد 1394

بقچه عید عروسکم

                         دخترم کم کم عید نوروز نزدیک میشه و به یاری خدا برای دومین بار برات بقچه عیدت رو  آماده کردم ،ولی هنوز درکش برات سخت هست واسه همین اینجا برات میذارم تا وقتی بزرگ شدی ببینی و خوشت بیاد و ببینی چقدر پدرم در اومد تا تو این شلوغی های دم عید برات خرید کنم،ولی واقعا برای تو خرید کردن برام خیلی لذت بخش هست و هر چقدر بخرم سیر نمیشم،مبارکت باشه و  همیشه به شادی بپوشی و ان شاا... که بتونم بقچه عروسی ات رو ببینم...   ...
20 مرداد 1394

مرواریدهای 13 و 14 تو هجده ماهگی

شیطونکم بعد اینکه تب و پادرت بهتر شدن و راه افتادی احساس کردم علایم دندون در آوردن رو داری و با یه معاینه مادرانه متوجه شدم که 2 تا مروارید جوونه زدن. الهی بمیرم برات که اینهمه درد یه جا اومد سراغت و دختر من با مقاومت این مراحل سخت رو هم پشت سر گذاشت.ان شاا... که همیشه تنت سالم باشه که آرزوی هر مادری  سلامتی فرزندانش هست. ...
18 مرداد 1394

واکسن پایان 18 ماهگی

عسلم باز وقت 1 واکسن دیگه رسید و استرس ما هم شروع شد از همه شنیده بودم که واکسن 18 ماهگی خیلی اذیت داره و نگران بودم که چجوری تو رو یه جا بنشونیم تا درد نداشته باشی بالاخره روز موعود فرا رسید و به اتفاق مامانی رفتیم بهداشت ، مراقبت رو انجام دادن ولی گفتن واکسن روزهای دوشنبه هست باید پس فردا بیاین.دوباره برگشتیم و دوشنبه بردیمت برای واکسن،طفلی دخترم خیلی جیغ زدی و گریه کردی ولی قبل رفتن بهت تب بر و ضد درد داده بودم بالاخره آروم شدی و از ظهر تب و درد شروع شد و وقتی اومدیم خونه دیدی دیگه نمیتونی پات رو تکون بدی نشسته بودی روی تشکت و فقط 1 پات رو تکون میدادی و اونی که درد داشت دراز کرده بودی و هی دست میزدی بهش،انقدر هیچ وقت یه جا بند...
18 مرداد 1394

18 ماهگی وروجکم

   سلام دخترم بعد یه غیبت خیلی طولانی بازم اومدم تا دفتر خاطراتت رو پر کنم و از روزهای بچگی ات برات بنویسم و عکس بذارم تا ببینی چه وروجکی بودی و جه پدری ازمون در آوردی، متاسفانه بخاطر مشغله کاری خیلی زیاد و شیطونی بیش از اندازه شما نمیتونم به موقع وبلاگت رو آپ کنم ولی همه عکسهارو آرشیو میکنم تا چیزی از قلم نیوفته و سر فرصت آپلود میکنم. انقدرفاصله زمانی زیاد شده که جزییات 18 ماهگی ات رو فراموش کردم ولی با توضیحات عکسها سعی میکنم کاملش کنم و جبران بشه           یکی از علاقه مندی هات نشستن تو لگن و تماشای برنامه چرا هستش!!! ...
15 مرداد 1394

17 ماهگی عسلم

   سلامی دوباره به گل دخترم.عزیز ماما انقدر وقتم رو پر کردی که اصلاً نمیتونم به هیچ کاری برسم همه کارم stop شده و صبح تا شب باید در خدمت شما باشم.(البته پدر مامانی و بابا جون و دادایی ها رو بیشتر از من درآوردی چون صبح تا شب خونه اونا هستیم)وبلاگ رو هم دیر به دیر آپ میکنم.نزدیک 2 ساله نمیتونم سر کار برم چون به خاطر شلوغی زیاد مامانی از پست برنمیاد مجبورم کارهامو شبها بعد خواب شما انجام بدم و تا دیر وقت بیدار میمونم و شما هم که شبا زودتر میخوابی صبح نهایتاً 7 بیدار میشی و منم بیدار میکنی و حتماً باید زود از تخت بیام پایین و بازی شروع بشه،هر چی که به ذهنت برسه میاری میریزی رو زمین و دیگه باهاشون بازی نمیکنی و من بیچاره با...
18 بهمن 1393