سلنا دختری از جنس ماهسلنا دختری از جنس ماه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

˙·٠•●♥ ســـــلنا هدیه ناب خـــــــدا ♥●•٠·˙

بای بای می می...

و اما به سخت ترین قسمت داستان رسیدیم،کاری که برام انجام دادنش مثل یه کابوس بود و خیلی استرسش رو داشتم... دختر گلم تو سن 18 ماهگی با توجه به رشد خوب وزنی ات دکتر صالحزاده گفتن که مناسبترین زمان برای از شیر گرفتنت هست،خیلی فکر کردم ولی دلم نیومد این کار رو بکنم چون تو قرآن هم توصیه به 2 سال شیردهی شده تصمیم داشتم دینم رو کامل بهت ادا کنم و بعد دو سالگی اینکار رو انجام بدم ولی متاسفانه بعد 18 ماهگی وابستگی ات به شیر خوردن خیلی زیاد شد و استرس ام برای جدا کردن هر روز بیشتر میشد چون طول شبانه روز شیر میخواستی و منم تا صبح 1 ساعت هم نمیتونستم استراحت کنم و به پیک کاری ام هم خورده بود و کلا ماههای آخر خیلی اذیت شدم ...خلاصه مطلب اینکه...
26 بهمن 1394

25 ماهگی نازبانووو

دخملم دیگه واسه خودش خانمی شده خودت از پله ها پایین میری و اجازه نمیدی کمکت کنم بدلیل بد سابقه بودم وقتی رفتیم عروسی شما با بابایی موندی و 1 ساعت آخر بابا آورد تا بی نصیب نمونی گفتم وایسا عکس بگیرم این شکلی شدی رفتی بالای میز از اونجا بادکنک هوا میکنی اینم از عروسی علی داداش که بخاطر گل روی رهام جون یه نیم ساعتی نشستی رو میز رهام جون داره نازت میکنه صورتت رو هم گرفتی که بوس کنه ...
14 بهمن 1394

مرواریدهای 17 و 18

دخترکم بعد تولدت با وجود بد غذایی همیشگی یکباره  اصلا لب به غذا نزدی و هر چی میدادم حتی آبمیوه لب نمیزدی تا اینکه دیدم لثه ات ورم کرده احساس کردم داری دندون در میاری و گفتم طبیعیه ولی فرداش دیدم زیر و بغل زبونت هم زخم شده کمی بیشتر که نگاه کردم دیدم علاوه بر ورم شدید لثه هات همه جای دهنت هم زخم شده بردیمت پیش دندونپزشک و گفتن که عفونت کرده و احتمالا دندون در میاری و آنتی بیوتیک و مسکن تجویز کردن و دکتر خودت هم چند تا قطره دادن تا زخمها بهتر بشن ولی همچنان لب به هیچی نمیزدی و اگه زیاد گشنه ات میشد آب میخوردی دلم کباب میشد برات خیلی عذاب میکشیدی...   حدود 10 روز طول کشید تا کمی اوضاعت بهتر بشه و حسابی وزنت پایین اومد و...
12 بهمن 1394

تقدیم به فرزندم...

             تقدیم به فرزندم زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را زود بزرگ نشو فرزندم!   ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام ...   ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر... &...
9 بهمن 1394

جشن تولد دوسالگی با تم حیوانات جنگل

عزیز دل ماما سال دوم از زندگیت هم به پایان رسید و ما خوشحال از بودنت،برای این خوشحالی هر سال جشنی تدارک میبینیم که شادی مون رو با عزیزانمون قسمت کنیم،برنامه مون برای امسال این بود که تو آلاچیق(اوبا) بزرگی که تو مجتمع گردشگری ولزیر درست کردن برات یه تولد سنتی بگیریم، و از شانس خوب ما امسال خاله فرحناز هم ایران بود و میتونست تو جشن تولدت شرکت کنه،برای همین هم تم تولدت رو حیوانات جنگل انتخاب کردیم که به فضای اونجا هم بخوره و .....چون تاریخ دقیق تولدت وسط هفته بود قرار بر آخر هفته بود که به تحویل پروژه های من خورد و مجبور به عقب انداختن شدیم و هی هر هفته یه برنامه ای پیش اومد و خلاصه که موقع رفتن خاله فرحناز فرا رسید و یک شبه تصمیم گ...
7 بهمن 1394

دخترم تولد دوسالگیت مبارک

دو سال چقدر زود گذشت انگار همین دیروز های نزدیک بود که من فهمیدم دیگر یکی نیستم و دوتا شده ام انگار همین دیروزهای نزدیک بود که من زیر پوست تنم حس کردم قلبی با قلب من یکی شده است انگار همین دیروزهای نزدیک بود که تکان هایت را حس کردم و دانستم تنها نفس نمیکشم بعد دیگر تقسیم لحظاتم بود با تو . . .باتو عشق کوچکم شب آخر رسیده بود و قرار بود که فردا صبح زمینی شوی و من در هیجان لحظه ی دیدار خوابم نمیبرد در عین حالی که بی تاب دیدارت بودم اما می اندیشیدم هیچ وقت دیگر انقدر نزدیک به من و در من نخواهی بود دلم تنگه  برای تمام لحظه های نه ماه بارداری , لحظه های هم آغوشی روح هایمان در یک کالبد دلتنگ ضربه هایت تکان هایت و طنین...
7 بهمن 1394

24 ماهگی و اتمام دوسالگی

 از شلوغ کردن روزانه تو خونه مامانی خسته ای و داری تلوزیون میبینی بعد از بازگشت از سفر رفتی به فرهان جون سر بزنی 22 مرداد هم تولد دلسا جون بود و شما هم دعوت بودی ولی چون خیلی شلوغ میکنی و به همه چی دست میزنی از اول مراسم نبردمت و دلم هم نیومد که کلاً نبرم واسه همون با مامانی موندی و بعد اینکه پذیرایی تموم شد و همه چی جمع شد زنگ زدم بابا شما رو هم آورد چون تولد خیلی دوست داری... اینم دلسای نازنازی بدو ورود کمی نشستی و همه چیز رو از زیر چشم گذروندی و پاشدی اول 1 بادکنک گرفتی و قبل دلسا برای عکس نشستی فداش بشم دلسا ببین چه مثل خانم ها ...
20 دی 1394

سومین روز دختر سوگلی

دخترم , دردانه ی زیبایم , عزیزتر از جانم , پاره ی تنم دوستت دارم صدای دلنوازت را , نگاه های معصومانه ات را , شیطنت های کودکی ات را اشک های بی کینه ات را , دل پاک و مهربانت را همه و همه را دوست دارم میدانی . . . تو مژدگانی تمام مهربانی های عالمی تو بهترین همدم و مونسی تو ارزنده ترین هدیه‌ی خدا بر روی زمینی و در یک کلام تو رحمت کاملی تو را باهمه ی وجود دوست میدارم دخترم همیشه خوب باش و خوب بمان و شاد باش   دخترکم زود بزرگ نشو جان مادر . . . کودکیت را بی حساب میخواهم و در پناهش جوانیم را ...
18 دی 1394