سلنا دختری از جنس ماهسلنا دختری از جنس ماه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

˙·٠•●♥ ســـــلنا هدیه ناب خـــــــدا ♥●•٠·˙

20 ماهگی شاخه نبات

1394/10/13 0:49
705 بازدید
اشتراک گذاری

     51.gif53.gif

   

نازنین ماما بیست ماه از عمر قشنگت گذشت....دیگه خیلی شیطون شدی عید رو هم که پیش خاله ها و دایی ها بودی کلی با اونا حال کرذی الان که دارم عکسهات رو تو آرشیو نگاه میکنم میبینم که هر چی عکس داری همه مال خونه اوناست، چون زجمت بیشتر عکسهات رو هم صفا خاله میکشه واسه همون میبینم اصلا خونه خودمون عکس نداری انقدر که صبح تا شب با هم کلنجار میریم وقت عکس گرفتن نداریم همیشه تو بدو بدو هستیم...بهرحال مهم ثبت لحظات هست که زحمت بیشترش رو صفا خاله میکشه.دستشون درد نکنه که اینقدر هوای وروجک ما رو دارن،آیلین خاله هم بیشتر هوای تمیزکاری و غذا خوردنت رو داره و  گاهی هم شما رو پارک میبره،خدا هر دوتا رو خوشبخت کنهمحبت

اینم یه نمونه از تمیزکاری، با هم رفتین حموم و کلی خوش به حالت شده

کفش نو بابا جون رو پات کردی و بدو بدو راه میری چه حالی هم میکنی

آماده از سفر برگشته منتظری بریم خونه آنا جون( 2 هفته ست آنا جون رو ندیدی)

اینم حیفم اومد نذارم رفته بودیم مهمونی داشتی آتیش میسوزوندی یهو که پسر عموی بابا جون اومد دویدی نشستی بغل دادایی اینجوری نگاه میکردیخندونک

خیلی خوش به حال ما شد چون دیگه میترسیدی تکون بخوری

دوباره آماده سفر شدی و اینجا اومدی با آنا خداحافظی کنی و ما با خاله اینا بریم برای تدارکات مهمونی حسن دایی و بابا با آنا روز مهمونی میان

تو راه بغل ارشان داداش خوابیدی ....

و دوباره رفتیم خونه خاله جون و کیف شما کوک شد

وقتی با صفا خاله هستی کلی آرامش داری

تا حالا اینجوری بغل من نخوابیدی

و با ورود سینا داداش مراسم خجالت شروع شد

یه ذره نگاه میکنی

دوباره قایم میشی

اینم از روز مهمونی تو تالار

میری بالای مبل از اونجا میپری بغل سارا جون

سلنا و سارا جون که قراره بره مکه

خنده الکی

با خودت تو آینه درگیری

بازم خجالت از سینا داداش

دوباره برگشتیم خونه مون و تو گوشی داری خاطرات اونجا رو مرور میکنی

تو کوچه تنهایی راه رفتن رو خیلی دوست داری

چون طالبی ها شبیه توپ هستن خیلی دوسشون داری و کلی باهاشون بازی کردی

اینم دخترم با نشان اردبیل

و یه گند کاری دیگه از جانب شما ،کاسه آش رو که مامانی میخواست بهت بده به زور از دستش گرفتی و کشیدی  اینم نتیجه اش که تا فرق سرت آش شد فقط خدا رو شکر سرد بود

دخترم بازم رفت خونه خاله

منتظر صفا خاله است برن خرید

سایه ات رو دیدی و این شکلی نگاش میکنی

تو ماشین با صفا خاله نشستی منتظر مامان

بازم سینا داداش اومدو شما خجالت کشیدی و کاسه رو اینجوری گرفتی تو صورتت که نبینه و خودت از گوشه قایمکی نگاه میکردیخندونک

صفا خاله برده حیاط تا ویتامین جذی کنی شما هم سایه ات رو تازه شناختی و داری باهاش بازی میکنی

سارا جون و سلوا جون تو حیاط بهاری خونه مادربزرگ

اینم از سلنا جونی

پرنده ها رو دیدی داری نشون میدی

و حالا دخترم از خودش عکس سلفی میگیرهخندونک

سلنا و شکوفه های درخت هلو

از اول از شاخه های درخت میترسی

و بازم خونه تکونی خونه خاله

صفا خاله بادکنک رو به پات بسته 2 ساعته داری ور میری ...

حالا به دور از چشم ماما دارین تو اتاق بستنی میخورین

بازم دخترم منتظره خاله اش بیاد برن دردر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)