سلنا دختری از جنس ماهسلنا دختری از جنس ماه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

˙·٠•●♥ ســـــلنا هدیه ناب خـــــــدا ♥●•٠·˙

گذری بر 7 ماهگی عسلم

  نازگلم،به سلامتی 6 ماهگیتو تموم کردی و وارد هفتمین ماه زندگیت شدی.و خیلی چیزها یاد گرفتی و توانایی هات روز به روز داره بیشتر و بهتر میشه.قند عسلم دیگه خودت براحتی به سمت چپ و راستت میچرخی و رو سینه وای می ایستی، بدون کمک میشینی و بازی میکنی و وقتی کسی از بغلت رد میشه دست هاتو باز میکنی که ورت داریم. از تاریخ  92.12.24(6 ماه 15و  روزگی)کاملاً بدون کمک میشینی،با روروئک هرجا دوست داری میری و خیلی کارهای دیگه... غذاهای کمکی ات بیشتر شده(سوپ،فرنی،حریره بادام،پوره سیب زمینی،سرلاک شیر و برنج و شیر وگندم) و شما هم غذاها رو بیشتر از شیر دوست داری. تو این ماه کلمه های ده و ده ده و خیلی کلمه های عجیب غری...
26 فروردين 1393

یک عیدانه مادرانه

دخترم با تو سخن مي گويم ‏ زندگي در نگهم گلزاريست ‏ و تو با قامت چون نيلوفر،شاخه ي پر گل اين گلزاري ‏ من به چشمان تو يک خرمن گل مي بينم ‏ گل عفت ، گل صدرنگ اميد ‏ گل فرداي بزرگ گل فرداي سپيد چشم تو آينه ي روشن فرداي من است ‏ گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ ‏ کس نگيرد زگل مرده سراغ دخترم با تو سخن مي گويم ‏ ديده بگشاي و در انديشه گل چينان باش همه گل چين گل امروزند ‏ همه هستي سوزند ‏ کس به فرداي گل باغ نمي انديشد ‏ آنکه گرد همه گل ها به هوس مي چرخد ‏ بلبل...
21 فروردين 1393

عید نوروز 93

برآمد باد صبح و بوی نوروز                  به کام دوستان و بخت پیروز مبارک بادت این سال و همه سال          همایون بادت این روز و همه روز در اولین عید نوروز سلنا ، سال در ساعت ۲۰ و ۲۷ دقیقه و ۷ ثانیه روز پنج شنبه ۲۹ اسفندماه ۱۳۹۲ هجری شمسی مطابق با ۱۸ جمادی الاول ۱۴۳۵ هجری قمری و ۲۰ مارس ۲۰۱۴ میلادی تحویل شد. طبق روال خونه حاج بابا بودیم،ولی اینبار دو تا فرشته هم به جمعمون اضافه شده بودن و حالا 6 نفره شدیم.(عید90 ماما،عید 91 زنعمو،عید 92 کیمیا جون و بالاخره عید 93 پرنسس سلنا بترتیب به جمع خان...
20 فروردين 1393

عیدی های آنا و حاج بابا

                                         نازگل ماما،عیدی هایی که آنا جون چهارشنبه سوری و روز عید داده بودن برات میذارم،تا بزرگ که شدی اولین عیدی  آنا و حاج بابا رو که زحمت کشیده بودن ببینی...دستشون درد نکنه...                                        نمای کلی از ...
20 فروردين 1393

عیدی های مامانی و باباجون

      عسل خانمم،یه روز قبل چهار شنبه سوری مامانی ما رو واسه شام دعوت کرد و عیدی هایی رو که واسه ما و شما (که از امسال اضافه شدین) آماده کرده بود بهمون داد،دستشون درد نکنه خیلی تو زحمت افتاده بودن.عکس های عیدی هاتو برات میذارم تا وقتی بزرگ شدی اولین عیدی ات رو از طرف مامانی ببینی.   نمای کلی از کادوها  هفت سین عروس کوچولو        سینی ماهی و تخم مرغ و طلا         اینم از ماهی    ...
17 فروردين 1393

اولین چهارشنبه سوری سلنا

شب سرد را به آتش مي كشم به اميد روزهاي گرم و نيك سلنای ماما،آخرین شب چهار شنبه  هر سال خورشیدی رو چهارشنبه سوری میگن که از جشن های باستانی ایرانه و واسه خودش رسم و رسوم و آیین خاصی داره،مثلاً برای شام سبزی پلو با ماهی میپزن و آجیل مشکل گشا میخورن و آتیش روشن میکنن و همه از روش میپرن و شعرهایی مثل "زردی من از تو ، سرخی تو از من       غم برو شادی بیا ، محنت برو روزی بیا      ای شب چهارشنبه ، ای كلیه جاردنده ، بده مراد بنده "و ... میخونن و خیلی رسم های دیگه که وقتی بزرگ شدی بهت توضیح میدم. امسال اولین چهارشنبه سوری هستش که تو پیش مایی،طبق روال همیشه شب چهارشنبه سوری شام خونه آنا میری...
16 فروردين 1393

نصیحت های مادرانه...دخترکم...

ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻤﯿﺠﻨﮕﺪ ﻧﺠﻨﮓ .... ﭼﺮﺍ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯽ .... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ ... ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﯽ .... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻨﯽ ... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ... ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ ... ﺷﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﺎﺷﺪ .... ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ .... ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ ﺟﺎﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ .... ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻣﻦ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺴﺖ .... ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺮﺧﯿﺰ .... ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ .... ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ........
25 اسفند 1392

عموی بهشتی سلنا

رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند از دل برکه شب سر زد و تابید به خورشید تا دل روشن نیلوفریش پاک بماند...   دردانه ماما،وقتی هنوز من و بابا با هم ازدواج نکرده بودیم داداش کوچیک بابایی که عموی کوچیک شما میشه یه شب دردناک تو یه تصادف رفت پیش خدا و همه رو داغدار رفتنش کرد...عموی بهشتی هم سن ماما بود و فقط 5 روز مامان بزرگتر بود...محبوب همه دلها بود، هیچکس رفتنش رو باور نداشت.من و بابا بعد 4 سال از اون مصیبت دردناک با هم ازدواج کردیم...حال روز خوبی نداشتن...داغدار بودن...آنا هنوزم آروم نشده بود...آنا اسم مامان رو گذاشت  "جانشین نیما" عسل ماما...
20 اسفند 1392

بقچه عید 93 سلنا

                            چند وقت پیش وقتی با بابایی در مورد روزهای عید بچگی هامون حرف میزدیم،صحبت از بقچه هایی شد که مامان هامون قبل از عید برامون درست میکردن و لباسهای نو که برامون میخریدن میذاشتیم تو اونا، و هرکسی میومد خونه مون می آوردیم و لباسهای نومون رو نشونش میدادیم...یادش بخیر... و بالاخره تصمیم گرفتیم به یاد بچگی های خودمون واسه شما هم بقچه لباس های عید درست کنیم. این شما و این هم بقچه عید پرنسس سلنا اینارو خاله...
20 اسفند 1392