سلنا دختری از جنس ماهسلنا دختری از جنس ماه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

˙·٠•●♥ ســـــلنا هدیه ناب خـــــــدا ♥●•٠·˙

پرنسس سلنا در دوازدهمین ماه زندگی

1393/6/10 22:10
971 بازدید
اشتراک گذاری

                                                    totalgifs.com alfabeto-atualizbalanco1 gif gif 2.giftotalgifs.com alfabeto-atualizbalanco1 gif gif 1.gif

وروجکم بالاخره با خوشی ها و سختی های زیاد دوازده ماه گذشت و یک سالت رو تموم کردی،یکساله شدنت مبارک نفسم...

هر ساعت و هر روز و هر ماهی که میگذره شما شلوغ تر و شیطون تر میشی، خیلی پر انرژی هستی، یک نفر نمیتونه از پس شما بر بیاد همه رو خسته میکنی ولی خودت انرژی ات کمی هم بیشتر میشه،علاقه شدیدی به توپ بازی داری و هر چی دستت میگیری پرت میکنی و میگی"آت".و کلا" به سقوط آزاد علاقه داری هرچی دم دستت باشه باید پرتشون کنی پایین و نمیدونم این کار چه لذتی برات داره.و خلاصه...

کارهایی که این ماه یاد گرفتی:

این ماه کاملاً میتونی بدون کمک وایستی و بدون اینکه کمک بگیری خودت از زمین بلند میشی.

وقتی میگیم "سیس"شما هم انگشتت رو میگیری جلوی دهنت و میگی"سیس"

غذا رو که تموم کردی میگم" تموم شد الهی شکر "و تو هم دستهاتو میزنی بهم یعنی تموم شد و دستتاتو میبری بالا به معنای الهی شکر.

وقتی کار بدی انجام میدی با انگشت اشاره میکنیم و میگیم بد،تو هم با انگشتت هی میگی بدبدبدبدبدبد...

کلماتی که این ماه یاد گرفتی:

به" آنا "میگی "آنننا"

به" گل "با تکون دادن سرت میگی" بَه بَه"

به "کایلو "میگی "ک"

به "دایی جون" میگی" دادا"

به" نَه نه "میگی" نَنَنَنََنَنَنَن"

وقتی که میگیریم راه بری میگی "دااااااتَه"

و بالاخره 93/5/20 دیدم نشستی جلوی آینه هی میگی "ما ما"

و....

وقتی گذاشتیمت رو حصیر عکس بگیری چون اذیت میشدی فرار کردی

سلنا و عرفان دایی

اینم عکسهایی که آرمین داداش ازت گرفت

بازم ترس از حصیرترسو

الهی فدای چشمات بشم...

دخملم گل چیده واسه مامانش

4

وقتی من میشینم پشت کامپیوتر،از زیر میز میای و از پاهام میگیری تا بغلم بشینی

با هر مشقتی که باشه کارتو انجام میدی

عسلم تو رستوران مثل خانم ها نشستهتعجب

دید از غذا خبری نیست طلا میخوره

مثل اینکه خیلی خوشمزه ست

سلنا جون تو بغل آقای دکتر فیروز ملکی(پسر عمه آنا جون)

(دخترم با عمل جراحی که آقای دکتر انجام دادن شما پا به این دنیا گذاشتی و اولین کسی که بدن کوچولوت رو تو دستش گرفت آقای دکتر بودن. جا داره از زحمات فراوانی که کشیدن تشکر کنیم.)

دیگه میز و عسلی برات جوابگو نیستن و از میز غذاخوری میگیری و راه میری

شال مامان و هم هرجا بری با خودت میبری و دالی میکنی

حالا نوبت به خونه تکونی رسید

از دست شما حتی نمیتونم جاروبرقی بکشم

میای میشینی روش

این عروسک طفلی هم روزی چند دست از دست شما کتک میخورهخنده

بعد عروسک نوبت گوشی موبایل بابایی میرسه

اول امتحانش میکنی

یواشکی می اندازی اش زمین

بعد پدرشو در میاری

اینم از وضع خونه وقتی داری بازی میکنی و برنامه "چرا "رو نگاه میکنی

چرا رو هم کتک میزنی و میگی "اَک"

دخترم بدون کمک وایستاده

رو پله نشستن رو دوست داری

و یادت افتاد که باید بری بالا

سلناو بابایی تو گردنه حیران

اینم از پروژه جدیدمون برای غذا خوردنتعجبشاکیگریه

111.gif

                                       http://zibasaz.niniweblog.com/

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (1)

مامان شيوا
1 مهر 93 22:22
نسیم جان تبریک میگم دخملی بالاخره افتخار داد ماما بگه سلنایی دله مامانی رو حسابی آب کردی تا بگی ماما بوس برا سلناجونی
ღمامان نسیمღ(✾◕ ‿ ◕✾)
پاسخ
سلام شیوا جون،مرسی از تبریکت آرزوی هر مادری هست که از زبون بچه اش برای اولین بار کلمه ماما رو بشنوه