سلنا دختری از جنس ماهسلنا دختری از جنس ماه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

˙·٠•●♥ ســـــلنا هدیه ناب خـــــــدا ♥●•٠·˙

10 ماهگی طلا خانمم

                                                                    نازگل ماما،یه ماه دیگه هم از زمینی شدنت گذشت و دهمین ماه زندگیت رو هم تموم کردی و هر روز داری بزرگ و بزرگتر میشی و چیزهای جدید یاد میگیری ولع خاصی برای یاد گرفتن داری،خیلی با پشتکار هستی،اراده که کنی کاری رو یاد بگیری تا انجام ندی دست بردار نیستی.امیدوارم تو کارهای بزرگ هم در آین...
5 تير 1393

رفلاکس معده پرنسس

                                         خوشگل خانم،چند مدت بود همش حالت تهوع داشتی و وقتی بهت غذا میدادم یا بعد غذا خوردن همش حالت تهوع بهت دست میداد.همش انگار یه چیزی تو گلوت مونده بود،واسه همین وقتی برای مراقبت بردیمت پیش دکتر ،موضوع رو بهش گفتم و ایشون هم شما رو برای سونوگرافی نوشتن.بالاخره وقت سونوگرافی برات گرفتیم و وقتی که رفتیم دکتر سونو کنه خیلی جیغ و داد کردی و نمیذاشتی مایع رو رو شکمت بزنه و ...بالاخره با مصیبت سونو انجام ش...
28 خرداد 1393

گذری بر 9 ماهگی نبات خانم

                                                                                                  نبات خانم،یک ماهه دیگه هم گذشت و نه ماهگیت هم تموم ...
20 خرداد 1393

دومین مروارید هم جوونه زد

                                  قند عسل ماما دومین مرواریدش رو هم در 8 ماه و 14 روزگی(93/2/23)،مصادف با میلاد حضرت علی(ع) و روز پدر،تقدیم بابا جونش کرد.الهی ماما فدات بشه که اینقدر بی سر و صدا دندون در میاری.مبارکت باشه عسلم،ان شاا... که همه دندون هاتو براحتی در بیاری.                         بابا جونم روزت مبارک        ...
7 خرداد 1393

سرماخوردگی و مسمومیت شدید

                                     عسل خانمم،بعد مراسم ختم خدابیامرز عمو نادر شما دچار مسمومیت و نوعی سرماخوردگی شدی که دکتر گفت یه بیماری فصلی هست و اکثر بچه ها گرفتن،وقتی دومین روز رفتیم دکتر 300 گرم وزن کم کرده بودی. بیماری خیلی بدی بود هرچی بهت غذا و شیر میدادم همه رو برمیگردوندی و اسهالت هم دفعاتش زیاد بود.تب شدیدی هم داشتی...انقدر آب بدنت کم شده بود که فقط شیر میخواستی،چون بعد 5 روز هنوز خوب نشده بودی دوباره بردیمت دکتر که برات سرم غذایی ب...
4 خرداد 1393

فوت ناگهانی عمو نادر

سلنای ماما،6 اردیبهشت سال 93 خونه مامانی بودیم که عصر مهوش زن عمو زنگ زد و گفت که نادر عمو تو مغازه با سکته قلبی فوت کرده،خبر خیلی بدی بود. همه رفتن تهران و جنازه اش رو تحویل گرفتن و آوردن تا به وصیت خودش اردبیل دفنش کنن و مراسمش اردبیل برگزار شد. خدابیامرز نادر عمو خیلی به گردن ما حق داشت،هیچ وقت محبت هاشو فراموش نمیکنیم.... عزیزم وقتی که شما تهران بدنیا اومدی بعد از مرخص شدن از بیمارستان 4 روز خونه اونا بودیم خدابیامرز نادر عمو چند روز سرکار هم نرفت و همه خانواده اش برامون سنگ تموم گذاشتن،حتی بعد اینکه ما اومدیم اردبیل شناسنامه شما رو هم چون ما اونجا نبودیم اون خدابیامرز گرفته بود. روحش شاد و یادش گرامی..... ...
1 خرداد 1393

جوانه زدن اولین مروارید عروسکم

          نازگلکم،در تاریخ 93/1/31 (7 ماه و 22 روزگی) که مصادف با ولادت حضرت فاطمه زهرا(ص) و روز مادر بود،وقتی داشتم بهت غذا میدادم دیدم قاشق صدا میده و متوجه شدم عروسکم اولین مرواریدش جوونه زده،دخترکم بی سر و صدا یه دندون در آورده بودی و بهترین کادو رو تو اولین روز مادر بهم هدیه دادی.... ...
28 ارديبهشت 1393

بیماری پوستی روزه آ

                                              بیستم فروردین وقت دکترت بود تا برای مراقبتهای ماهانه پیش دکتر صالحزاده ببریمت،مشکل خاصی هم نداشتی و دکتر بعد از معاینه و اندازه گیری قد و وزنت گفت که این ماه رشد خیلی خوبی داشتی.از فردای اون روز ، بعد از یک استفراغ خیلی شدید تب خیلی شدیدی گرفتی.3 روز تبت اصلاً پایین نیومد و من هم تا صبح بیدار میموندم و تبت رو چک میکردم و پاشویه میکردم.طفلک دخترم اصلاًحال ن...
25 ارديبهشت 1393

گذری بر 8 ماهگی پرنسسم

سلنا جونم،عسل خانم ماما بالاخره هشت ماهگیت رو هم با تمامی مشکلات و سختی ها و خوبی ها و خوشی ها تموم کردی.تو این ماه مریض شدی،دندون در آوردی،چند تا کلمه جدید مثل آغغغغغا و ده ده یاد گرفتی و صدات رو میندازی تو گلوت و هی میگی آغغغغغغغغغغا آغغغغغغغغغغغغغا و واسه خودت حال میکنی...ولی در کل خیلی دختر شلوغ و نق نقویی هستی ،جیغ های بنفشی میکشی که بیا و ببین،خدا به داد ما برسه! خیلی تلاش میکنی که چهار دست و پا بری ولی موفق نمیشی...                  حالا روزگار سلنا در هشت ماهگیش به روایت تصویر سلنا و سینا داداش ...
20 ارديبهشت 1393

اولین سیزده بدر پرنسس

             دخترم با اینکه 11 فروردین برف خیلی سنگینی بارید،ولی از فرداش هوا بهتر شد و برفها شروع یه آب شدن کردن.ما هم طبق روال همیشه که در هر شرایطی باید میرفتیم سیزده بدر،آماده شدیم و با همه خانونده مامانی به منطقه قشلاق تنگ که آب و هواب بهتری داره رفتیم و طبق عادت هر سال بساط کباب و آش پختن  روی زغال به راه شد...ولی چون شما هنوز کوچولو بودی بیشتر تو چادر موندی....    سلنا و بابایی                    سارا و سلنا در حال کباب خوردن     ...
15 ارديبهشت 1393