نوزده ماهگی شاخه نبات
عزیزم انقدر فاصله زیاد شده که جزئیات کارهایی که میکردی زیاد به ذهنم نمیاد ولی توضیحات عکسها کامل یادمه و روی خود عکسها برات مینویسم...
علاقه زیادی به نماز خوندن(به قول خودت اتدر)داری و هر جا مهر پیدا کنی از این کارها میکنی...
اینا اولین عکسهای برفی ات هستن
اولش ترسیدی
ولی بعدش خیلی ذوق کرده بودی ..
این عکس واضحی نبود ولی حیفم اومد نذارم،بابا کفش خریده بود و به محض اینکه در آورد زود پات کردی و باهاش به زور راه می رفتی
و تازگی ها این کار از علائق شما شده و تو خونه هم کلا با صندل های من راه میری
بالاخره کفش مامانم رو هم پیدا کردم...الفرار...
دخترم عید دیدنی رفته خونه عزیز دایی
اولش کاملا مودبانه
و بالاخره یخمون آب شد
رفتی با سلوا جون و ارشان تو اتاقش بازی کنین و منم از فرصت استفاده کردم و چند تا عکس گرفتم
و حالا خونه حسن دایی و پاتک به هفت سین اونا...
موهات هم که به زور یه ذره بلند تر شدن
و وقتی هم پارلا اومد خونه اونا شیطنت شما بیشتر گل کرد
و اینم از کارهای کوچیک شما است...
داری با پارلا بدو بدو بازی میکنی
و هیچ جا هم نمیذاری رومیزی سر جاش بمونه
حالا بریم خونه مهپاره خاله جون و از لواشک های خوشمزه اش بخوریم
اینم قیافه شما
خاله جون دستت درد نکنه چسبید
و بازم مراسم خجالت کشیدن از سینا داداش
از زیر نگاه میکنی ببینی رفته یا نه
و دوباره قایم میشی
حالا بریم ببینیم خونه افسانه خاله چه خبره...
رفتی سراغ هقت سین خاله جون
میخوای با بابا عکس بگیری ولی تمام حواست به هفت سینه که چجوری کلکشون رو بکنی...
بازرسی بوفه
اونا نچسبیدن رفتی سراغ شکلات ها
اینم نتیجه اش
حالا میوه ها...
تست میکنی
هر جا هم از کسی خجالت بکشی این شکلی میشی
دوباره برگردیم خونه مهپاره خاله و خونه تکونی شون رو کامل کنیم(از دست شما همه چی از روی میزها جمع شده)
و اینم یه صحنه از حمله شما به خونه خاله جون
خودت هم در حال قدم زنی هستی
بغل آیلین خاله داشتی استخون میخوردی که.....
آرمین داداش اومد...
و شما یهویی اینجوری قایم شدی
بازم رفتی خونه سلوا جون تا باهاش بازی کنی
خیلی ذوق کرده بودی
برای خودت غذا پخته بودی و میخوردی
خیلی ذوق داشتی و نمیذاشتی آیلین خاله هم بره و میگفتی بشین با من بازی کن
اینم 1 صحنه دیگه از خجالت کشیدن شما خونه فرهان جون
بازم خجالت....
خونه افسانه خاله زدی یه بشقاب هم شکوندی و خودت داری زحمت جمع کردنش رو میکشی
به حاجی عمو هم میگفتی ببر بالا به لوستر دست بزنم
تماشای چرا خونه خاله جون،عروسک رو هم خوابوندی که چرا ببینه!!!
به اون روکش کوسن تو دستت هم علاقه زیادی داری
خستگی و خواب شبانه بعد کلی آتیش سوزوندن
اینم از 19 ماهگی وروجکم که عید بود و کلی بهش خونه خاله ها و دایی های ماما خوش گذشت.