یکسال و سه ماهگی قندعسلم
سلام عروسکم.بازم یه ماه دیگه گذشت و مامان اومد تا گزارش این ماهت رو هم بده، ولی واقعیتش نمیدونم با چه کلمات و جملاتی روزگار تو رو وصف کنم.فقط اینو میتونم بگم که در حد تیم ملی شلوغ و تیز هستی تا من بخوام خودمو برسونم و جلوت رو بگیرم تو خرابکاری خودت رو کردی و داری میخندی.انقدر تند و تیز کارهاتو انجام میدی که دیگه نمیتونم از کارهات عکس بگیرم.
تنها چیزی که به دادم میرسه تا تو خونه بتونم نگهت دارم برنامه "به من بگو چرا"هست که در انواع فلش ها ضبط کردیم و هرجا هم بریم با خودمون میبریم.البته یه جا نمیشینی تا برنامه رو نگاه کنی واسه خودت میچرخی و کارهاتو انجام میدی بعضی مواقع یه سری هم به تلوزیون میزنی...به کتاب هم علاقه زیادی داری،هرجا پیداشون کنی میاری از من یا مامانی میخوای که تصاویر رو بهت توضیح بدیم و با اینکه خوب تمرکز نمیکنی ولی همه یادت میمونه و بعدا یه جوری میفهمونی چی هستن.
گلایه بعدی از غذا خوردنت هست که دیگه بی نهایت کلافه ام میکنی.5 نفر بسیج میشیم تا هواست پرت بشه و لطف کنی غذات رو بخوری،تا تو یه وعده غذا بخوری 10 وعده غذا از من کم میشه!واسه خودت چند تا هم شگرد داری که ازشون استفاده میکنی مثلاً غذا رو میذاریم دهنت میری یه جای دیگه میریزی بیرون و بعدا کشف میشهیا یه ربع یه قاشق غذا رو نگه میداری تو دهنت و یا انقدر سرت رو میچرخونی که نتونیم قاشق رو تو دهنت بذاریم و خیلی ترفندهای دیگه....
و مورد دیگه اینه که خیلی خودتو به این ور اون ور میکوبونی همه جات کبوده انقدر که با عجله راه میری . خیلی میترسم خدای نکرده یه اتفاق بدی برات بیوفته.
ولی عروسکم با اینکه کمی از شلوغی هات نوشتم ولی همه این شلوغی هات دوست داشتنی هستن و همه رو با شیطنت انجام میدی و خیلی خیلی مهربون هستی.
با همه شلوغی هات عاششششششقتم.
بازم ملوس اخم کرده
و اینجا شدیدتر میشه
سلنا و آدم برفی با عرفان و ارشان
اینم یکی از کارهاته که دم کنی کوچیک رو میذاری رو سر خودت بزرگه رو سر باباجون
علاقه شدیدی به نشستن توی قابلمه و تشت و هرچیزی که عمق داشته باشه داری حتی یه پیاله کوچولو هم باشه سعی میکنی بتونی بشینی توش
الان خودتو دنده عقب پارک کردی تو قابلمه خاله جون و پاهات هم باید این شکلی بمونه
حالا دوباره در اومدی
و پارک دنده عقب(اول میخواستی تو اون ماهی تابه بفلی بشینی)
تلاش....
بالاخره پارک شد!!
بعد برمیگردونی و روش میشینی
بازم تلاش....
حالا حله...
این عکی کیفیت خوبی نداره ولی دلم نیومد نذارم سرت رو گذاشته بودی رو نی نی و داشتی چرا رو نگاه میکردی
اینجا هم مامانی داشت میرفت روضه و وقتی خواست از رگال شال در بیاره بزور ازش گرفتی و گفتی سرم کنین و دست دسی میکردی
اینم از ژستت
و طیق روال خیلی زود خسته شدی و داشتی شال رو از سرت در میاوردی
بازم یه شکار لحظه ها از تماشای چرا
یکی از تفریحاتت هم دزدکی توحموم رفتنه!!!
اگه خدای نکرده غفلت کنیم و در حموم باز بمونه با این صحنه ها مواجه میشیم
و یه حادثه خیلی بد که به لطف خدا بخیر گذشت.
چون دیگه راه رفتن رو یاد گرفتی فکر میکنی همه جا میتونی راه بری چند وقته تمرین میکنی که پله رو ایستاده بیای پایین ولی نمیتونی ریسک کنی و بالاخره به خودت جرات دادی و ایستاده خواستی بیای پایین که نتونستی تعادلت رو نگه داری و پیچ خوردی و دهنت خورد به لبه پله و بینی و لب و دهنت همه زخمی شد و باد کرد.ولی باز لطف خدا بود که بدتر از این نشد.
تو عکس ببین انقدر گریه کردی چشات دیده نمیشن ماما فدات بشه فقط به خدا میسپارمت که نذاره اتفاق بدی برات بیوفته
و در آخر چند تا عکس که آرمین داداش شکار لحظه ها کرده