یازده ماهگی دردونه مون مبارک
و اما 11 ماهگی دردونه خانم:
دختر عزیزم 1 ماه دیگه بزرگ شدی و دیگه یواش یواش داری یک ساله میشی.کلی هم چیزهای جدید یاد گرفتی و شیطون تر شدی.وقتی که خونه خاله جون(مامان ارشان)میمونی،خاله چیزهای جدید یادت میده و شما هم ماشاا... انقدر باهوش هستی زود یاد میگیری و وقتی میای خونه انجامشون میدی،اینم نمونه هاش:
- وقتی میگیم یا الله کن دستت رو میاری جلو تا دست بدی
- از عمو الله اکبر رو یاد گرفتی و وقتی میگیم الله اکبر کن دستاتو میچسبونی به گوشت و آآآآآ میگی
- میگیم هاپو چیکار میکنه،میگی هاپ هاپ و سرتم مثل هاپو تکون میدی
- وقتی میگیم بیب کن انگشت اشاره ات رو میچسبونی به دماغت و ب ب ب میگی
- اگه بخوام به چیزی دست نزنی میگم جیزا ست دست نزن،شما هم هر وقت میخوای به اون دست بزنی میگی جیزاااا ولی دست هم میزنی!!!!!
- وقتی چیز جدید میدم بهت میگی جی جی
- از چیزی که تعجب میکنی یا چیزی خیلی خوشحالت میکنی میگی بییییی
- کلماتی مثل دَلدی=اومد، گتدی=رفت، اَک=زدن(چیزی رو میخوای بزنی اَک میکنی) و ... رو هم یاد گرفتی
- بابا میگی و به دایی جون هم میگی دادا ولی همچنان از ماما گفتن خبری نیست
- به راحتی از پله ها بالا میری ولی اگه 1 پله باشه مثل چهار دست و پا رفتن بر میگردی ولی زیاد باشه بلد نیستی برگردی
و اما یه خبر دیگه اینکه همه ی وسیله های خونه رو که دم دسته و شما دست میزنی رو جمع کردیم و میزها رو هم کشیدیم عقب تا شما راحت واسه خودت بچرخی...
و خیلی چیزهای دیگه که ذهنم یاری نمیکنه برات بنویسم و خیلی از شیطونی هات رو هم نمشه در قالب کلمات و جمله ها بیان کرد،پس میریم بقیه رو تو عکس ها ببینیم...
دخترم علاقه شدیدی به خوردن و پرتاب کردن کنترل داره
اینم یکی از تلاشهات برای بلند شدن،ولی چون کمی بلنده کامل نمیتونی پاشی
چشمم روشن من سرگرم بودم شما رفتی تو اتاقت و واسه خودت صفا میکنی
دمپایی رو انتخاب کردی
عسلم از خواب بیدار شده اصلاً هم اعصاب نداره
دختر گلم آماده شده با بابایی برن پروما واسه خرید
بازم که کفشت رو در آوردی
اینم سلنا و بابایی تو فروشگاه پروما
اولین بار بود بردیمت خرید برات خیلی جالب بود همه چیز رو با دقت نگاه میکردی
و حالا سلنا برای اولین بار میخواد از پله آشپزخونه بالا بره
همچنان تلاش میکنه...
بالاخره یه پا رفت بالا...
حالا هر دو پا...
اینم نگاه فاتحانه پرنسس،تا چند روز هی میرفتی بالا و نوک پله پاهاتو میبردی بالا و از زیر نگاه میکردی ولی نتونستم عکس بگیرم(کلاً به کارهای خطرناک علاقه داری)بعد برای پایین اومدن تلاش کردی..
موش کوچولو در حال تلاش برای بلند شدن
عسلم از حموم در اومده
دخترم مثل اینکه تو حموم خیلی خسته شدی
با روروئک میری به ساعت میزنی و واسه خودت حال میکنی
17 تیر تولد دایی جون بود و بر حسب اتفاق خونه ما بودن و مامانی براش کیک خرید و یه جشن کوچولو گرفتیم و سورپرایزش کردیم...
سلنا و دادایی
بابا جون هم به جمعتون اضافه شد
و حالا بابایی
به به چه اسباب بازی با کلاسی!!!
آفتابه حمومت رو خیلی دوست داری و هر وقت میری تو اتاقت اونو بر میداری
چه حالی میکنی باهاش
در حال فرار به سمت حموم دستگیر شدی
و خوشحال از دستگیر شدن
جااااان
میگم بشین عکس بگیرم فرار میکنی
چون این میز یکم کوتاهتره ازش راحت میگیری و وای می ایستی
و مهرهایی که با انگشت های کوچولوت به میزهای شیشه ای میزنی
خانم باجی روسری آنا جون رو بسته
از خواب بیدار شدی و یواشکی اومدی داری تلوزیون میبینی(شال گردن خوابت رو هم با خودت آوردی)
بازم رفتی سراغ وسایل تو اتاقت
داری به ساعت دالی میکنی
وقتی میگم زبونت کو اینجوری میکنی
اینجا هم به عروسکها دالی میکنی
دست دسی
وااااااااااااای فداش بشم
بازم در حال خرابکاری
تو آیینه گاز دیدی که تل داری در آوردی و داری میخوریش
وقتی میگم برو با سلنا صحبت کن میری میشینی جلوی گاز و اول دالی میکنی بعد همه کارهایی که بلدی و انجام میدی و نگاه میکنی...
اینجا داری با دستت گه گه(بیا بیا) میکنی
دست دسی میکنی
بازم رفتی سراغ تشک بازی!!!این بیچاره از دست تو آسایش نداره،وقتی میبینی عروسکها ازش آویزون هستن حتماًباید اونا رو بکنی و پرتشون کنی
خیالم راحت شد مامان
مثل اینکه بازم مونده
اینم در آوردم مامان
مامان پس چی شد این غذا؟؟؟؟؟!!!!!
فقط همین؟؟؟!!!!
بذار ببینم راستکیه؟!
چه چیزهایی اینجا بوده من خبر نداشتم
الهی دخترم از کشفیاتش خوشحاله
یکی دیگه از سرگرمی هات هم اینه که از این طرف میز میری و از اون یکی طرف در میایی،کاملاًماهرانه چون اگه یه ذره سرت رو بلند کنی دیگه نمیتونی در بیای
نقشه های مامان رو هم با خودت بردی اونجا و پاره شون کردی
اینجا از حموم در اومدی و نه میذاری لباست رو بپوشونم نه موهاتو خشک کنم کلاً واسه خودت صاحب نظر شدی
دالیییییی
اینم آخرین عکس از یازدهمین ماه زندگیت،ان شاا... که همیشه خندون باشی