گذری بر 8 ماهگی پرنسسم
سلنا جونم،عسل خانم ماما بالاخره هشت ماهگیت رو هم با تمامی مشکلات و سختی ها و خوبی ها و خوشی ها تموم کردی.تو این ماه مریض شدی،دندون در آوردی،چند تا کلمه جدید مثل آغغغغغا و ده ده یاد گرفتی و صدات رو میندازی تو گلوت و هی میگی آغغغغغغغغغغا آغغغغغغغغغغغغغا و واسه خودت حال میکنی...ولی در کل خیلی دختر شلوغ و نق نقویی هستی ،جیغ های بنفشی میکشی که بیا و ببین،خدا به داد ما برسه!
خیلی تلاش میکنی که چهار دست و پا بری ولی موفق نمیشی...
حالا روزگار سلنا در هشت ماهگیش به روایت تصویر
سلنا و سینا داداش
وقتی خاله جون تو گوشت سلن سلن میگه اینجوری هیپنوتیزم میشی
تو تاب سلوا نشستی و اونم برات تاب تاب میخونه...
دیگه به پشت نمیخوابی و هرجور میذارمت تلاشتو میکنی برگردی.
اینم یکی از شاهکارهات رو لبه تخت!
توپ هارو پرت میکنی بیرون و دنبالشون نگاه میکنی
دخترم در حال خوردن سیب
دیگه صلاح ندونستی توش بازی کنی و زدی بیرون
پرنسسم داره میره مهمونی خونه روناک جون
در حال سیب خوردن و تماشای تلوزیون
دخملم مواظب وسایلهاشه کسی دست نزنه
اینجا هم داری کلاه های اشکان داداش رو پرو میکنی!
خنده الکی
سلنا در حصار بالشها برای جلوگیری از سقوط ناگهانی و بازی با اسباب بازیهاش
عسلم تو خونه هم حجاب داره
و حالا سلنا در پیزا پیزا و انتخاب منو
سلنا و بابایی
پس چی شد این غذا!!!!!
داری شیرینی روز مادر رو میل میفرمایی
جیگرم با توپهاش رفته حموم
بعد یه حموم داغ لالا میچسبه
بعد اینکه حسابی تو ماشین شلوغ کردی بغل آیلین خاله خوابت برد
و اینم از تلاش نازگلم برای چهار دست و پا رفتن
الهی خسته شدی
و یه مدل خواب عجیب و غریب دیگه
اینم از خانم گل بعد از یه حموم حسابی در آخرین روز هشت ماهگی