26 ماهگی طلا خانم
از وقتی رسیدی خونه خاله جون هی میگفتی سینا داداش کو و زنگ زدیم اومد و داری خودتو براش لوس میکنی
با آیلین خاله و بابایی رفتیم پارک تا به قول خودت شوووپ بازی کنی
از خواب که پا میشی حتما باید بستنی بخوری و منو از جام بلند میکنی که پاشو بس بده
فرهان داداش روزی اولی که با پرستارش بود اومدن خونه ما و نرسیده کلاه و لباسش رو کش رفتی
داری بابا آوا جونت نماز میخونی
کیمیا جون اومده خونه سلنا و گرم بازی هستین
جدیدا خودت رو بزور میچپونی تو کریر
سخت تو تلاش هستی
بازم کیمیا جون مهمون شماست
وتا رفتم آشپزخونه براتون موز بیارم اومدم با این صحنه مواجه شدم
همه اسباب بازی ها وکشوی لباس رو ریخته بودی بیرون که مثلا بازی کنین
اول صبی عروسک ها رو به ردیف نشوندی و داری براشون آهنگ میذاری
عکسهایی که از اینجا شروع میشه مربوط به زمانی هست که برای ترک شیر رفته بودیم کمپ خاله جون
بازم وقتی سینا داداش رو دیدی کیفور شدی
اینم از پاساز گردی شما تو مکان شهر که از بس شلوغ کردی اصلا ندیدم تو مغازه ها چی هست
عینک بابا رو زدی و انگشترهاشو دستت کردی میگی برم نام بخرم بیام
اینا هم نذری های ماما و خاله جون(مامان فرهان)برای ظهر عاشورا
فطیر رو که خاله جون نذری خریده بود رو خیلی دوست داری و هی میری ازش نون میخوای
این شکلی اش میکنی
کتاب ارتباط با خدا که آنا جون برای عموی بهشتی چاپ کردن و به همه خاله ها دادن هر جا ببینی از دستشون میگیری و میگی عمو رو پیدا میکنم و هی میگی نیما عمو کجایی ؟؟
عینک خاله رو کش رفتی و داری دعا میخونی
اینم از علاقمندی هات که روکش کوسن های خاله جون رو در میاری و این شکلی میکنی
صحنه ای از وضع خونه خاله با حضور پر شور شما
و بعد چند روز یادت افتاد که اون ور خونه از دستت در امان مونده
و یکی یکی داری امتحانشون میکنی
سوار دوچرخه سارا جون شدی و به صفا خاله میگی منو برون
نشستی رو بادکنک و داری سمییت(سیب زمینی) میخوری
و اما به پیش دبستانی مصباح بازرس تشریف فرما شده
بادکنک های کلاس آیلین خاله رو ورداشتی و به هیچ کس هم نمیدی
مردم پستونک رو ترک میدن ما تازه داریم شروع میکنیم
دنبال عموی بهشتی میگشتی که پیداش کردی
بخاطر تشریف فرمایی شما سینا داداش از اتاقش اخراج شده و تو حال میخوابه
و صبح زود با این صحنه مواجه میشه،همه لباسها و اسباب بازی هاتو میبری میریزی روش که مثلا باهات بازی کنه
یه روز دیگه تو کلاس صفا خاله و زورگویی به بچه ها
اول راه یه کیف انتخاب کردی
بچه ها دورت جمع شدن که تو نقاشی بکشی
تو هم با اعتماد به نفس داری کارت رو انجام میدی
صلاح دونستی که بری وسط پسرها بشینی
دوباره یاد کیف ها افتادی
یواش یواش تعدادشون داره بیشتر میشه
از اونجا هم در اومدیم رفتیم شوووپ بازی
دیگه واسه خودت استادی شده بودی
بدو بدو پله ها رو میرفتی بالا و اصلا اجازه نمیدادی کمکت کنیم
بعد کلی خستگی داری چرا نگاه میکنی و همه چیزو دورت پخش کردی کلا اگه خونه جمع و جور باشه خوشت نمیاد
علی عمو داشت با تو تلوزیون میدید و خوابش برده بود رفتی متر آوردی و داری متراژش میکنی
اینجا هم نشستی تو زودپز و گیر کردی نمیتونی در بیای
مدل جدید تماشای تلوزیون
تو کافی شاپ هم که یه لحظه بند نشدی و همه جا سرک کشیدی
وابالاخره برگشتیم خونه مون و کل راه رو خواب بودی بعد رسیدن هم چند ساعتی منگ بودی و بهت شیر دادم تو شیشه بخوری یهو دیدم این شکلی خوابت برده و بعد حدود دو سال اولین بار بود که دیدم خودت یه گوشه خوابت برده